۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

آثار پائولو کوئلیو به زبان فارسی، با ترجمه آرش حجازی




تمام كتاب هاي پائولو كوئليو با ترجمه آرش حجازي در وبلاگ پائولو كوئليو قرار گرفت. اين اقدام در پاسخ ممنوع شدن آثار اين نويسنده در ايران انجام شده است. دانلود كنيد، بخوانيد. اگر دوست داشتيد، در ازايش وجهي به خيريه مورد علاقه تان كمك كنيد

در ضمن کلیه کتابها رو در دو  فولدر با دانلود غیر مستقیم  رو هم میتونید از این سایت دانلود کنید
موفق و پیروز باشید.


download 1 .rar      size : 8.046


download 2 .rar      size : 7.345



 یا بطور مستقیم از فایل زیر کتاب مورد علاقتون رو دانلود کنید

 
آثار پائولو کوئلیو به زبان فارسی، با ترجمه آرش حجازی

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

آفرینش زن

هنگامی که خدا زن را آفريد به من گفت: اين زن است. وقتي با او روبرو شدي، مراقب باش که....... اما هنوز خدا جمله‌اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع كرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نكني. سرت را به زير افكن تا افسون افسانة گيسوانش نگردي و مفتون فتنة چشمانش نشوي كه از آنها شياطين ميبار...ند. گوشهايت را ببند تا طنين صداي سحر انگيزش را نشنوي كه مسحور شيطان ميشوي. از او حذر كن كه يار و همدم ابليس است. مبادا فريب او را بخوري كه خدا در آتش قهرت ميسوزاند و به چاه ویل سرنگونت ميکند مراقب باش.......... و من بي آنكه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفريد، گفتم: به چشم. شيخ انديشه‌ام را خواند و نهيبم زد كه: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و اين از لطف خداست در حق تو. پس شكر كن و هيچ مگو. گفتم: به چشم. در چشم بر هم زدني هزاران سال گذشت و من هرگز زن را نديدم، به چشمانش ننگريستم، و آوايش را نشنيدم. چقدر دوست ميداشتم بر موجي كه مرا به سوي او ميخواند بنشينم، اما از خوف آتش قهر و چاه ويل باز ميگريختم. هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشي از نياز به چيزي يا كسي كه نميشناختم اما حضورش را و نياز به وجودش را حس مي كردم . ديگر تحمل نداشتم . پاهايم سست شد بر زمين زانو زدم، و گريستم. نميدانستم چرا؟ قطره اشكي از چشمانم جاري شد و در پيش پايم به زمين نشست. به خدا نگاهي كردم مثل هميشه لبخندي با شكوه بر لب داشت و مثل هميشه بي آنكه حرفي بزنم و دردم را بگويم، ميدانست. با لبخند گفت: اين زن است . وقتي با او روبرو شدي مراقب باش كه او داروي درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را نداني و حرمتش را بشكني كه او بسيار شكننده است . من او را آيت پروردگاريم براي تو قرار دادم. نميبيني كه در بطن وجودش موجودي را میپرورد؟ من آيات جمالم را در وجود او به نمايش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفيت ديدار زيبايي مطلق را نداري به چشمانش نگاه نكن، گيسوانش را نظر ميانداز، و حرمت حريم صوتش را حفظ كن تا خودم تو را مهياي اين ديدار كنم. من اشكريزان و حيران خدا را نگريستم. پرسيدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ويل تهديد كردي ؟ خدا گفت: من؟ فرياد زدم: شيخ آن حرفها را زد و تو سكوت كردي. اگر راضي به گفته هايش نبودي چرا حرفي نزدي؟ خدا بازهم صبورانه و با لبخند هميشگي گفت: من سكوت نكردم، اما تو ترجيح دادي صداي شيخ را بشنوي و نه آوای مرا




دردلی با قرآن


آنگاه که درون خویش را از خود تهی یافتی و بیرون را خالی از خدا،،...
«قرآن بخوان»
آنگاه که در دریای خروشان زندگی، در چنگال طوفان جهل و ترس اسیر شدی، و ساحل صلاح و صلح و کشتی نجات و رهایی را آرزو کردی،،...
«قرآن بخوان»
آنگاه که، عقلت، احساساتت را به بند کشید و «فکرت» عشقت را، و قوه‌ی پیوستن به یزدان به نیروی عرفان را، از دست دادی...
«قرآن بخوان»

آنگاه که در کوچه‌ باغ‌های یأس، حیران و سرگردان، ناامید و پریشان، در جستجوی قطره‌ای آب کشتزار خشک و قحطی زده اندیشه‌ات را تسلی می‌دهی، از دریای بیکران امید لختی برگیر و...
«قرآن بخوان»
آنگاه که، مرگ را «ختم»، و معاد را، «وهم»، و پندار خود را، «حتم» یافتی،...
«قرآن بخوان»
آنگاه که غرور، وجودت را گرفت و تفاخر شعورت را، ذلت خویش را عزت، و نخوت خویش را، همت یافتی...
«قرآن بخوان»
آنگاه که مرگ خود را دور دیدی، و حیات خویش را جاوید یافتی، و دنیا و آخرت را جدا از هم،،...
«قرآن بخوان»
آنگاه که از درستی گسستی، و بر مرکب سستی نشستی، و به پستی پیوستی.... و در منجلاب تباهی، رهایی را خواستی،...
«قرآن بخوان»
آنگاه که نسیان گریبانت را گرفت، و عصیان دامانت را...
«قرآن بخوان»
آنگاه که نهایت سعادت را، بودن و شهادت را، نهایت حیات، پنداشتی...
«قرآن بخوان»
آنگاه که گذشته را «حسرت»، و حال را «عسرت»، و آینده را «حیرت»، احساس کردی، «شب قدر» را به یاد آور و آنگاه،....
«قرآن بخوان»
آنگاه که در دل سیاه شب و در اعماق تاریک ظلمات، در جستجوی «نور» و روشنی، ره می‌پویی و در آرزوی صبح و سپیدی، افق را به امید نظاره‌ی «فلق»، می‌نگری تا شاید «طلوع فجر» را در نیمه شب تماشا کنی، «قرآن» را باز کن، تا در فلق برگ‌هایش و در افق اندیشه‌ات شفق را دریابی، آنگاه....«قرآن بخوان
»

واقعا چرا...

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بی‌عادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟
به هنگام نیّت برای نماز
به آلاله‌ها قصد قربت کنیم
چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟
چه اشکال دارد در آیینه‌ها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگر موج دریا ز دریا جداست؟
چرا بر «یکی» حکم «کثرت» کنیم؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
«وجود» تو چون عین «ماهیت» است
چرا باز بحث «اصالت» کنیم؟
اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟
بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نُقل مهر و محبت کنیم
پر از «گلشن راز»، از «عقل سرخ»
پر از «کیمیای سعادت» کنیم
بیایید تا عینِ «عین القضات»
میان دل و دین قضاوت کنیم
اگر سنت اوست نوآوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم
مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیایید تجدید بیعت کنیم
برادر چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم
بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم
خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
«بیا عاشقی را رعایت کنیم»

كلمه ها , احسا سها و انديشه ها

كلمه ها بر احساسها و انديشه ها تاثير مي گذارند
احساسها بر افكار و كلمه ها مؤثرند
انديشه ها بر كلمه ها و احساسها تاثير مي گذارند


بگوييم : از اينكه وقت خود را در اختيار من گذاشتيد متشكرم
نگوييم : ببخشيد كه مزاحمتان شدم

بگوييم : در فرصت مناسب كنار شما خواهم بود
نگوييم : گرفتارم

بگوييم : راست مي گي؟ راستي؟
نگوييم : دروغ نگو

بگوييم : خدا سلامتي بده
نگوييم : خدا بد نده

بگوييم : هديه براي شما
نگوييم : قابل ندارد

بگوييم : با تجربه شده
نگوييم : شكست خورده

بگوييم: قشنگ نيست
نگوييم : زشت است

بگوييم: خوب هستم
نگوييم: بد نيست

بگوييم : مناسب من نيست
نگوييم : به درد من نمي خورد

بگوييم : با اين كار چه لذتي مي بري؟
نگوييم : چرا اذيت مي كني؟

بگوييم : شاد و پر انرژي باشيد
نگوييم : خسته نباشيد

بگوييم: من
نگوييم: اينجانب

بگوييم: دوست ندارم
نگوييم: متنفرم

بگوييم: آسان نيست
نگوييم: دشوار است

بگوييم : بفرماييد
نگوييم : در خدمت هستم

بگوييم : خيلي راحت نبود
نگوييم : جانم به لبم رسيد

بگوييم : مسئله را خودم حل مي كنم
نگوييم : مسئله ربطي به تو ندارد


تلاش كنيد

تلاش كنيد همان گونه باشید كه مي گوييد.

تلاش كنيد همان گونه رفتار كنيد كه از ديگران انتظار داريد.

تلاش كنيد همان گونه رفتار كنيد كه گرفتار عذاب وجدان نشويد.

تلاش كنيد تا راست گويي و صداقت عادت شما شود.

تلاش كنيد هميشه دنبال يادگيري باشيد.

تلاش كنيد با پيدا كردن دوستان جديد دوستان قديمي را هم حفظ كنيد.

تلاش كنيد براي خوب كار كردن خوب هم استراحت كنيد.

تلاش كنيد هميشه براي اطرافيانتان جذاب باشيد.

تلاش كنيد اگر از كسي رنجيده ايد، با خود او صحبت كنيد، نه پشت سر او.

تلاش كنيد وقتي به موفقيتي مي رسيد، آنهايي كه در اين راه به شما كمك كرده اند را فراموش نكنيد.

تلاش كنيد تا عهدي شكسته نشود و اگر هم مي شكند ،شما نباشيد.

تلاش كنيد تا باور كنيد ديگران وظيفه اي در قبال شما ندارند و عامل سعادت يا شقاوت هر كس خود اوست.

تلاش كنيد قدردان لطف ديگران باشيد و با رفتار و گفتارتان آنها را از محبت پشيمان نكنيد.

تلاش كنيد به هر چيز آنقدر بها بدهيد كه استحقاقش را دارد.

تلاش كنيد دنيا را با زيبايي هايش ببينيد

متشکرم پدر که نشان دادي ما چقدر فقير هستيم!

روزي از روزها پدري از يک خانواده ثروتمند، پسرش را به مناطق روستايي برد تا او دريابد مردم تنگدست چگونه زندگي مي‌کنند. آنان دو روز و دو شب را در مزرعه ي خانواده‌اي بسيار فقير سر کردند و سپس به سوي شهر بازگشتند. در نيمه‌هاي راه پدر از فرزند پرسيد: خب پسرم، به من بگو سفر چگونه گذشت؟
- خيلي خوب بود پدر.
- پسرم آيا ديدي مردم فقير چگونه زندگي مي‌کنند؟
- بله پدر، ديدم...
- بگو ببينم از اين سفر چه آموختي؟
- من ديدم که:
ما در خانه ي خود يک سگ داريم و آنان چهار سگ داشتند.. ما استخري داريم که تا نيمه‌هاي باغمان طول دارد و آنان برکه‌اي دارند که پاياني ندارد، ما فانوسهاي باغمان را از خارج وارد کرده‌ايم، اما فانوسهاي آنان ستارگان آسمانند. ايوان ما تا حياط جلوي خانه‌مان ادامه دارد، اما ايوان آنان تا افق گسترده است......
ما قطعه زمين کوچکي داريم که در آن زندگي مي‌کنيم، اما آنها کشتزارهايي دارند که انتهاي آنان ديده نمي‌شود. ما پيشخدمتهايي داريم که به ما خدمت مي‌کنند، اما آنها خود به ديگران خدمت مي‌کنند. ما غذاي مصرفي‌مان را خريداري مي‌کنيم، اما آنها غذايشان را خود توليد مي‌کنند. ما در اطراف ملک خود ديوارهايي داريم تا ما را محافظت کنند، اما آنان دوستاني دارند تا آنها را محافظت کنند.
آن پسر همچنان سخن مي‌گفت و پدر سکوت کرده بود و سخني براي گفتن نداشت. پسر سپس افزود: متشکرم پدر که نشان دادي ما چقدر فقير هستيم!

مردي در جهنم

مردي در جهنم بود كه فرشته اي براي كمك به او آمدو گفت من تورا نجات مي دهم براي اينكه تو روزي كاري نيك انجام داده اي فكركن ببين آن را به خاطر مي آوري يا نه؟؟
او فكر كرد و به يادش آمد كه روزي در راهي كه می رفت عنكبوتي را ديد امابراي آنكه او را له نكند راهش را كج كرد و از سمت ديگري عبور كرد
فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنكبوتي پايين آمد و فرشته گفت تارعنكبوت را بگير و بالا برو تا به بهشت بروي.مرد تار عنكبوت را گرفت درهمين هنگام جهنميان ديگر هم كه فرصتي براي نجات خود يافتند به سمت تار عنكبوت دست دراز كردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تامبادا تار عنكبوت پاره شود و خود بيفتد. كه ناگهان تار عنكبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد فرشته با ناراحتي گفت تو تنها راه نجاتی را كه داشتي با فكر كردن به خود و فراموش كردن ديگران از دست دادي .
ديگر راه نجاتي براي تو نيست و بعد فرشته ناپديد شد . .